دیوان شمس/رندان همه جمعند در این دیر مغانه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (رندان همه جمعند در این دیر مغانه) از مولوی |
' |
رندان همه جمعند در این دیر مغانه درده تو یکی رطل بدان پیر یگانه خون ریزبک عشق در و بام گرفتهست و آن عقل گریزان شده از خانه به خانه یک پرده برانداخته آن شاهد اعظم از پرده برون رفته همه اهل زمانه آن جنس که عشاق در این بحر فتادند چه جای امان باشد و چه جای امانه کی سرد شود عشق ز آواز ملامت هرگز نرمد شیر ز فریاد زنانه پر کن تو یکی رطل ز میهای خدایی مگذار خدایان طبیعت به میانه اول بده آن رطل بدان نفس محدث تا ناطقهاش هیچ نگوید ز فسانه چون بند شود نطق یکی سیل درآید کز کون و مکان هیچ نبینی تو نشانه شمس الحق تبریز چه آتش که برافروخت احسنت زهی آتش و شاباش زبانه