خواجوی کرمانی (غزلیات)/آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر) از خواجوی کرمانی |
' |
آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان تشنهی چشمهی نوش تو ز نیشش چه خبر هر کرا شیر ز پیش آید و شمشیر از پس چون بود کشتهی عشق از پس و پیشش چه خبر گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بیش مست پیمانه مهر از کم و بیشش چه خبر اگر از خویش نباشد خبرم نیست غریب در جهان هر که غریبست ز خویشش چه خبر از دل ریشم اگر بی خبری معذوری کانکه مجروح نگشتست ز ریشش چه خبر تو چنین غافل و جان داده جهانی ز غمت گر چه قصاب ز جاندادن میشش چه خبر چه دهد شرح غمت در شب حیرت خواجو شمع دلسوخته از آتش خویشش چه خبر