خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید) از خواجوی کرمانی |
' |
آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید از سمن برگ رخش سنبل تر میروید میرود آب گل از نسترنش میریزد و ارغوان و گلش از راهگذر میروید بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را نار سیمین نشنیدم که ز بر میروید تا تو در چشم منی از لب سرچشمهی چشم لاله میچینم و در لحظه دگر میروید فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست سبزهی خط تو کز طرف قمر میروید تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم میدمد شاخ تبر خون و تبر میروید فصل نوروز چو در برگ سمن مینگرم بی گل روی تو خارم ز بصر میروید هر زمانم که خط سبز توآید در چشم سبزه بینم ز لب چشمه که برمیروید ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ از سرشک من و خوناب جگر میروید ظاهر آنست که از خون دل فرهادست آن همه لاله که بر کوه و کمر میروید اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد از رخ زرد تو چونست که زر میروید