خواجوی کرمانی (غزلیات)/خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد) از خواجوی کرمانی |
' |
خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد خاصه برگلشن آن سرو خرامان گذرد واجب آنست که از حال گدا یاد کنند هر که بر طرف سراپردهی سلطان گذرد بلبل دلشده را مژده رساند ز بهار باد شبگیر چو بر صحن گلستان گذرد که رساند ز دل خستهی جمعی پیغام جز نسیمی که برآن زلف پریشان گذرد هیچ در خاطر یوسف گذرد کز غم هجر چه بلا بر سر محنت کش کنعان گذرد خضر بر حال سکندر مگرش رحم آید گر دگر بر لب سرچشمهی حیوان گذرد عمر شیرین گذرانیم به تلخی لیکن نبود عمر که بی صحبت جانان گذرد قصهی آن نتوان گفت مگر روز وصال هر چه برخسته دلان درشب هجران گذرد پیش طوفان سرشکم ز حیا آب شود ابر گرینده که بر ساحل عمان گذرد بگذشت آن مه و جان با دل ریشم میگفت بنگر این عمر گرامی که بدینسان گذرد حاجی از کعبه کجا روی بتابد خواجو گر همه بادیه بر خار مغیلان گذرد