خواجوی کرمانی (غزلیات)/خویش را در کوی بیخویشی فکن

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۷:۲۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (خویش را در کوی بیخویشی فکن)
از خواجوی کرمانی
'


خویش را در کوی بیخویشی فکن تا ببینی خویشتن بی خویشتن جرعه‌ئی برخاک می خواران فشان آتشی در جان هشیاران فکن هر کرا دادند مستی در ازل تا ابد گو خیمه بر میخانه زن مرغ نتواند که در بندد زبان صبحدم چون غنچه بگشاید دهن باد اگر بوی تو بر خاکم دمد همچو گل برتن بدرانم کفن از تنم جز پیرهن موجود نیست جان من جانان شد و تن پیرهن آنچنان بدنام و رسوا گشته‌ام کز در دیرم براند بر همن سر عشق از عقل پرسیدن خطاست روح قدسی را چه داند اهرمن جز میانش بر بدن یک موی نیست وز غم او هست یک مویم بدن باغبان از ناله‌ی ما گومنال ما نه امروزیم مرغ این چمن معرفت خواجو ز پیر عشق جوی تا سخن ملک تو گردد بی سخن