خواجوی کرمانی (غزلیات)/برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۶:۲۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو)
از خواجوی کرمانی
'


برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو به سراپرده‌ی آن ماهت اگر راه بود برفکن پرده از آنروی که من دانم و تو تا ببینی دل شوریده‌ی خلقی در بند بگشا تابی از آن موی که من دانم و تو در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند بشنو از برگ گل آن بوی که من دانم و تو در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو حال آن سرو خرامان که ز من آزادست با من خسته چنان گوی که من دانم و تو ساقیا جامه‌ی جان من دردیکش را بنم جام چنان شوی که من دانم و تو چه توان کرد که بیرون ز جفاکاری نیست خوی آن دلبر بدخوی که من دانم و تو آه اگر داد دل خسته‌ی خواجو ندهد آن دلازار جفا جوی که من دانم وتو