خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای که بر دیدهی صاحبنظران میگذری
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای که بر دیدهی صاحبنظران میگذری) از خواجوی کرمانی |
' |
ای که بر دیدهی صاحبنظران میگذری پرده بردار که تا خلق ببینند پری میروی فارغ و خلقی نگران از پس و پیش تا تو یک ره ز سر لطف در ایشان نگری همه شب منتظر موکب صبحم که مرا بوی زلف تو دهد نکهت باد سحری بامدادان که صبا حله خضرا پوشد نوعروسان چمن را بگه جلوهگری این طراوت که تو داری چو بگلزار آئی گل رویت ببرد رونق گلبرگ طری در کمالیت حسنت نرسد درک عقول هر چه در خاطرم آید تو از آن خوبتری وه که گر پرده براندازی و زین پرده زنی پردهی راز معمای جهان را بدری ور بدین شکل و شمایل بدر آئی روزی نه دل من که دل خلق جهانی ببری خون خواجوست بتاریخته بر خاک درت تا بدانی که دگر باره بعزت گذری