خواجوی کرمانی (غزلیات)/از لعل آبدار تو نعلم برآتشست
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (از لعل آبدار تو نعلم برآتشست) از خواجوی کرمانی |
' |
از لعل آبدار تو نعلم برآتشست زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست دیشب بخواب زلف خوشت را کشیدهام زانم هنوز رشتهی جان در کشاکشست هر لحظه دل به حلقهی زلفت کشد مرا یا رب کمند زلف سیاهت چه دلکشست چون لعل آبدار تو از روی دلبری آبیست عارض تو که در عین آتشست ساقی بده ز جام جم ارباب شوق را آن می که در پیاله چو خون سیاوشست گر بگذرد ز جوشن جانم عجب مدار پیکان غمزهی تو که چون تیر آرشست تا نقش بست روی ترا نقش بند صنع در چشم من خیال جمالت منقشست آن مشک سوده یا خط مشکین دلبرست وان آفتاب یا رخ زیبای مهوشست خواجو اگر چه روضهی خلدست بوستان گلزار و بوستان برخ دوستان خوشست