اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/تومینالی و کس را زان خبر نه
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (تومینالی و کس را زان خبر نه) از اوحدی مراغهای |
' |
تومینالی و کس را زان خبر نه وزان زاری ترا خود درد سر نه دل اندر مهر من بستی و آنگاه ز من حاصل بجز خون جگر نه مرا زلفی چو زنجیرست و از تو کسی در عاشقی دیوانه تر نه سخن بسیار میدانی وزین سال سخنها در دل من کارگر نه مرا جز عشقبازی مصلحتهاست ترا جز عاشقی کار دگر نه طلب گار و ترا چیزی نه بر جای خریدار و ترا در کیسه زر نه بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟ به ترک عشق میگویی و گر نه