سنایی غزنوی (غزلیات)/دوش رفتم به سر کوی به نظارهی دوست
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (دوش رفتم به سر کوی به نظارهی دوست) از سنایی غزنوی |
' |
دوش رفتم به سر کوی به نظارهی دوست شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهی دوست از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سما کارهی دوست گوشها گشته شکر چین که همی ریخت ز نطق حرفهای شکرین از دو شکر پارهی دوست چشمهای همه کس گشته تماشاگه جان نز پی بلعجبی از پی نظارهی دوست پیش یکتا مژهی چشم چو آهوش ز ضعف شده شیران جهان ریشهای از شارهی دوست کرده از شکل عزب خانهی زنبور از غم دل عشاق جهان غمزهی خونخوارهی دوست هر زمان مدعی را ز غرور دل خویش تازه خونی حذر اندر خم هر تارهی دوست چون به سیاره شدی از پی چندین چو فلک از ستاره شده آراسته سیارهی دوست لب نوشینش بهم کرده بر نظم بقاش داد نوشروان با چشم ستمگارهی دوست دوش روزیم پدید آمده از تربیتش بازم امروز شبی از غم بیغارهی دوست چه کند قصه سنایی که ز راه لب و زلف یک جهان دیده پر آوازهی آوارهی دوست هست پروارهی او را رهی از بام فلک همت شاه جهان ساکن پروارهی دوست شاه بهرامشه آن شه که همیشه کف او سبب آفت دشمن بود و چارهی دوست زخم و رحم و بد و نیکش ز ره کون و فساد تا ابد رخنهی دشمن بود و یارهی دوست