اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری) از اوحدی مراغهای |
' |
دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری بجزو در نظر عقل نیامد دگری خبر محنت ما در همه آفاق برفت که چه دیدیم ز دست ستم بیخبری؟ ای که چون باد بهر گوشه گذاری داری خود چه بادی که ازین گوشه نداری گذری؟ نه قضایی بسر عمر من آمد ز غمت که از آن یاد توان کرد به عمری قدری سفرم هم به سر کوی تو خواهد بودن گر بیابم ز کمند تو جواز سفری زان درختی که درین باغچه بالای تو کشت آه! اگر دست تمنا برسیدی ببری دیر تا بر کمر تست دو چشمم چون طرف بیش ازین طرف نشاید که بود بر کمری رفتن مهر تو از سینهی من ممکن نیست همچو نامی که کسی نقش کند بر حجری هیچ دانی سر من بر سر کوی تو چنین به چه تشبیه توان کرد؟ به خاکی و دری هر شب از درد فراق تو بگریم تا روز عجب، ای گریهی شبها، که نکردی اثری! گر دل اوحدی از درد تو خون شد نه عجب کار عشقست و میسر نشود بیجگری