اوحدی مراغهای (غزلیات)/سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۴ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی) از اوحدی مراغهای |
' |
سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم خود با حکایت من دیگر نیوفتادی چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول سودی نداشت با تو چیستی و اوستادی چون دیده و دل من گشتند فتنهی تو آب اندران فگندی آتش از آن نهادی هم سرو لالهرویی، هم ماه مشک مویی هم ترک تند خویی، هم شاه حورزادی روی تو شمع گیتی چون مهر نیم روزان بوی تو راحت جان چون باد بامدادی شادی کنی چو بینی ما را بغم نشسته ای اوحدی غلامت،خوش میروی بشادی!