اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم) از اوحدی مراغهای |
' |
مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم نه با او دیگری مشغول و من با او سخن گویم سر بیدوست بر زانو چه گویی؟ فرصتی باید که او بنشیند و من سر بر آن زانو سخن گویم مرا گویند: دردش را بجوی از دوستان دارو نه با دردش چنان شادم که از دارو سخن گویم چو بوی نافه گردد فاش بوی مشک شعر من چو من در شیوهی آن چشم بیآهو سخن گویم بی رغو میتوان رفتن ز دست او، ولی ترسم وفای او بنگذارد که در یرغو سخن گویم همیشه حاجت ابرو چو سر در گوش او دارد به گوش او رسد حالم، چو با ابرو سخن گویم دل من چون ز موی او پریشانست و آشفته به وصف موی او باید که همچون مو سخن گویم گرم چون اوحدی روزی سر زلفش به دست افتد چو چین زلف تا برتاش تو بر تو سخن گویم به قول زشت بد گویان نگردد گفتهی من بد جهان نیکو همی داند که: من نیکو سخن گویم