اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۵۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز) از اوحدی مراغهای |
' |
گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز گفتهای: بر سر آنم که بگیرم دستت نقد را باش، که من میروم از دست امروز با چنان دانهی خالی که تو بر لب زدهای من بر آنم که ز دامت نتوان جست امروز رخ گل رنگ تو بس خون که بریزد فردا دهن تنگ تو بس توبه که بشکست امروز چشم ترکت همه بر سینهی من خواهد زد هر خدنگی که رها میکنی از شست امروز دل من گر به گلستان نرود معذرست که بسی خار جفا در جگرم خست امروز دی چو زلف تو گر آشفته شدم نیست عجب عجب آنست که چون خاک شوم پست امروز گر بدانم که تو بر من گذری خواهی کرد بر سر راه تو چون خاک شوم پست امروز اوحدی گر به سخن دست فصیحان بربست شد به زنجیر سر زلف تو پابست امروز