اوحدی مراغهای (غزلیات)/چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۵۶ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش) از اوحدی مراغهای |
' |
چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش خلاص من متصور کجا شود ز کمندش؟ به رنگ چهرهی او گر نگه کند گل سوری ز شرم سرخ برآید، ز خوی گلاب برندش چه آب در دهن آید نبات را ز لب او؟ اگر به کام رسد ذوق آن لبان چو قندش ز بهر چشم بدانش به نیک خواه بگویم که: بامداد بخوری بکن ز عود و سپندش ستمگرا، دل هر کس که مبتلای تو گردد به عقل باز نیارد دگر نصیحت و پندش فگندهام دل خود را چو خاک بر سر راهت که بگذری و مشرف کنی به نعل سمندش ز دور مینگر، ای اوحدی، که دیرتر افتد به دست کوته ماه میوهی درخت بلندش