اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم) از اوحدی مراغهای |
' |
گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم روزی به دستگیری ما رنجه کن قدم پیش آی و تازه کن به سر آهنگ آن سرا بر خیز و بسته کن به دل احرام آن حرم او را یکی ببین و چو بینی « و ان یکاد» بر خوان و چون بخوانی بر روی او بدم گو: ای شکسته خاطر ما را به دست هجر گو: ای سپرده سینهی ما را به پای غم ما را به پیش ناوک هجران مکن هدف ما را میان لشکر خواری مکن علم زر خواستی به عشوه و سر مینهیم نیز دل میبری به غارت و جان میدهیم هم اینجا که خط تست بدان مینهیم سر و آنجاکه نام ماست بر آن میکشی قلم آهیست در فراقت و پنجاه شعله نار چشمیست ز اشتیاقت و پنجاه کاسه نم گاهی تنم چو رعد بنالد ز هجر پر گاهی دلم چو برق بسوزد ز وصل کم بر بیدلی، که عهد تو دارد مگیر خشم بر عاشقی، که مهر تو ورزد، مکن ستم پیش آر جوشنی، که ز پشتم گذشت تیر بفرست مرهمی، که به جانم رسید الم چون صید هر کسی شدی از بیکسان مگرد چون رام دیگران شدی از اوحدی مرم