مثنوی معنوی/عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او
' | دفتر اول مثنوی (عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او) از مولوی |
' |
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن نقد حال خویش را گر پی بریم هم ز دنیا هم ز عقبی برخوریم بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقاً شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک پادشاه مرغ جانش در قفس چون میتپید داد مال و آن کنیزک را خرید چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد آن یکی خر داشت و پالانش نبود یافت پالان گرگ خر را در ربود کوزه بودش آب مینآمد بهدست آب را چون یافت خود کوزه شکست شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلاست جان جانم اوست دردمند و خستهام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمیاست هر الم را در کف ما مرهمیاست گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر ترک استثنا مرادم قسوتیاست نه همین گفتن که عارض حالتیاست ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان استثناست جفت هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا آن کنیزک از مرض چون موی شد چشم شه از اشک خون چون جوی شد از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود از هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت سستی دل شد فزون و خواب کم سوزش چشم و دل پر درد و غم شربت و ادویه و اسباب او از طبیبان ریخت یکسر آبرو