دیوان شمس/آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۳۲ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست)
از مولوی
'


آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست صافیست و مثل درد به پستی بنشست لذت فقر چو باده‌ست که پستی جوید که همه عاشق سجده‌ست و تواضع سرمست تا بدانی که تکبر همه از بی‌مزگیست پس سزای متکبر سر بی‌ذوق بس است گریه شمع همه شب نه که از درد سرست چون ز سر رست همه نور شد از گریه برست کف هستی ز سر خم مدمغ برود چون بگیرد قدح باده جان بر کف دست ماهیا هر چه تو را کام دل از بحر بجو طمع خام مکن تا نخلد کام ز شست بحر می‌غرد و می‌گوید کای امت آب راست گویید بر این مایده کس را گله هست دم به دم بحر دل و امت او در خوش و نوش در خطابات و مجابات بلی‌اند و الست نی در آن بزم کس از درد دلی سر بگرفت نی در آن باغ و چمن پای کس از خار بخست هله خامش به خموشیت اسیران برهند ز خموشانه تو ناطق و خاموش بجست لب فروبند چو دیدی که لب بسته یار دست شمشیرزنان را به چه تدبیر ببست