اوحدی مراغهای (غزلیات)/دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد) از اوحدی مراغهای |
' |
دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد امروز زانم تنگدل کان جای بر وی تنگ شد گوید به مستی: سوی من، منگر، مرو در کوی من باز آن بت دلجوی من، بنگر: چه شوخ و شنگ شد؟ هر دم چو ازینگی دگر خواهد دل ما سوختن منشان بر آتش خویش را، ایدل، که کار ازینگ شد پندی که نیکو خواه من، میداد بد پنداشتم تا لاجرم در عشق او نامی که دیدی ننگ شد رفت آن نگار خانگی در پردهی بیگانگی ای ناله، بر خرچنگ شو، کان ماه در خرچنگ شد از بس که کردم سرزنش دل را به یاد آوردنش بیچاره از سرکوب پر حیران و گیج و دنگ شد جام دلم بر سنگ زد، چون بر دو زلفش چنگ زد چشمم به خونش رنگ زد، چون روی من بیرنگ شد دارم خیال او به شب، زان بادهی رنگین لب جانم چو زنگی در طرب، زان بادهی چون زنگ شد ای اوحدی، عیبش مکن، گر دل پریشانی کند کی بیپریشانی بود، دل، کو به زلف آونگ شد؟