اوحدی مراغهای (غزلیات)/اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد) از اوحدی مراغهای |
' |
اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد ز خواب هجر چشم دل به روی یار خیزد تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را کزان خاک او ندارد سر که بیدیدار برخیزد گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟ به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم بنه عذری چو میدانی که عاشقوار برخیزد خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم که بار افتادهای این جا ز زیر بار برخیزد میان این خریداران به دور عنبر زلفش ستم برنافهای باشد که از تاتار برخیزد اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت ز پایش بوسهای بستان، که کار از کار برخیزد