اوحدی مراغهای (غزلیات)/گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۲:۰۱ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت) از اوحدی مراغهای |
' |
گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت تا او ز نقش چهرهی خود پرده بر گرفت ما نقش دیگران ز ورق کردهایم گشت وقتی ز خلق راز دل خود نهفتمی اکنون نمیتوان، که ز بام او فتاد تشت انصاف داد عقل که: در بوستان حسن دست زمانه بهتر ازین شاخ گل نکشت با دوست هر کجا که نشینی تفرجست خواهی میان گلشن و خواهی کنار دشت روزی شنیدمی به تکلف حدیث خلق عشق آمد، آن حدیث به یک باره در نوشت آسان بود به سوی کسان رفتن، اوحدی اندیشه کن که: گم نشوی وقت بازگشت