ناصر خسرو (قصاید)/ز بند آز بجز عاقلان نرستهستند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (ز بند آز بجز عاقلان نرستهستند) از ناصر خسرو |
' |
ز بند آز بجز عاقلان نرستهستند دگر به تیغ طمع حلق خویش خستهستند طمع ببر تو ز بیشی که جمله بی طمعان ز دست بند ستمگاره دهر جستهستند گوزن و گور که استام زر نمیجویند زقید و بند و غل و برنشست رستهستند و گر بر اسپ ستام است، لاجرم گردنش چو بندگان ذلیل و حقیر بستهستند پراپرند زطمع بازو، جغدکان بیرنج نشستهاند ازیشان طمع گسستهستند