صائب تبریزی (غزلیات)/مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است
' | صائب تبریزی (غزلیات) (مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است) از صائب تبریزی |
' |
مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است خجلتی دارم که خواهد پردهپوش من شدن گر چه از سجادهی تقوی بر و دوشم تهی است سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس صفحهی خاطر ازین خواب فراموشم تهی است گفتگوی پوچ ناصح را نمیدانم که چیست اینقدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است! گرچه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را همچنان از شرم، جای او در آغوشم تهی است