خاقانی (غزلیات)/چه کردم کاستین بر من فشاندی
' | خاقانی (غزلیات) (چه کردم کاستین بر من فشاندی) از خاقانی |
' |
چه کردم کاستین بر من فشاندی مرا کشتی و پس دامن فشاندی جفا پل بود، بر عاشق شکستی وفا گل بود، بر دشمن فشاندی چو خورشید آمدی بر روزن دل برفتی خاک بر روزن فشاندی لبالب جام با دو نان کشید پیاپی جرعهها بر من فشاندی مرا صد دام در هر سو نهادی هزاران دانه پیرامن فشاندی تو را باد است در سر خاصه اکنون که گرد مشک بر سوسن فشاندی تو هم ناورد خاقانی نهای ز آنک سلاح مردمی از تن فشاندی