عطار (غزلیات)/ای خم چرخ از خم ابروی تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای خم چرخ از خم ابروی تو) از عطار |
' |
ای خم چرخ از خم ابروی تو آفتاب و ماه عکس روی تو تا به کوی عقل و جان کردی گذر معتکف شد عقل و جان در کوی تو کی دهد آن را که بویی دادهای هر دو عالم بوی یکتا موی تو در میان جان و دل پنهان شدی تا نیاید هیچکس ره سوی تو چون تویی جان و دلم را جان و دل من ز جان و دل شدم هندوی تو عشق تو چندان که میسوزد دلم می نیاید از دلم جز بوی تو پشت گردانید دایم از دو کون تا ابد عطار در پهلوی تو