عطار (غزلیات)/ای پسر این رخ به آفتاب درافکن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای پسر این رخ به آفتاب درافکن) از عطار |
' |
ای پسر این رخ به آفتاب درافکن بادهی گلرنگ چون گلاب درافکن صبح علم بر کشید و شمع برافروخت جام پیاپی کن و شراب درافکن شاهد سرمست را ز خواب برانگیز سوختهی عشق را رباب درافکن گرچه شب اندر شکست ماه بلند است بادهی خوش آمد به ماهتاب درافکن گل بشکفت و دلم ز عشق تو برخاست چند نشینی به بند و تاب درافکن مست خرابیم جمله نعره زنانیم نعره درین عالم خراب درافکن چند ازین نام و ننگ و زهد و ز تزویر توبه کن از توبه دل بتاب درافکن گر دل عطار را عذاب غم توست گو دل او غم ازین عذاب درافکن