عطار (غزلیات)/چون قصهی زلف تو دراز است چگویم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (چون قصهی زلف تو دراز است چگویم) از عطار |
' |
چون قصهی زلف تو دراز است چگویم چون شیوهی چشمت همه ناز است چگویم این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست هر قصه که این نیست مجاز است چگویم خورشید که او چشم و چراغ است جهان را از شوق رخت در تک و تاز است چگویم چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب بی روی تو در سوز و گداز است چگویم تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم چون زلف توام کار دراز است چگویم گر کرد مرا زلف تو با خاک برابر لعل لب تو بنده نواز است چگویم المنهلله که دلم گرچه ربودی از زلف تو در پردهی راز است چگویم گفتی که بگو تا چه کشیدی تو ز نازم کار من دلخسته نیاز است چگویم گفتم که در بسته مرا چند نمایی گفتی که درم بر همه باز است چگویم گر بر همه باز است در وصل تو جانا چون بر من سرگشته فراز است چگویم عطار درین کوی اگر نیک و اگر بد پروانهی آن شمع طراز است چگویم