عطار (غزلیات)/در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس) از عطار |
' |
در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس گر مرد عاشقی ز وجود و عدم مپرس مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام کم گوی از ازل ز ابد نیز هم مپرس زین چار رکن چون بگذشتی حرم ببین وانگاه دیده برکن و نیز از حرم مپرس آنجا که نیست هستی توحید، هیچ نیست زانجای درگذر به دمی و ز دم مپرس لوح و قلم به قطع دماغ و زبان توست لوح و قلم بدان و ز لوح و قلم مپرس کرسی است سینهی تو و عرش است دل درو وین هر دو نیست جز رقمی وز رقم مپرس چون تو بدین مقام رسیدی دگر مباش گم گرد در فنا و دگر بیش و کم مپرس یک ذره سایه باش تو اینجا در آفتاب اینجا چو تو نهای تو ز شادی و غم مپرس هر چیز کان تو فهم کنی آن همه تویی پس تا که تو تویی ز حدوث و قدم مپرس عطار اگر رسیدی اینجایگاه تو در لذت حقیقت خود از الم مپرس