عطار (غزلیات)/هر که را دانهی نار تو به دندان آید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که را دانهی نار تو به دندان آید) از عطار |
' |
هر که را دانهی نار تو به دندان آید هر دم از چشمهی خضرش مدد جان آید کو سکندر که لب چشمهی حیوان دیدم تا به عهد تو سوی چشمهی حیوان آید عقل سرکش چو ببیند لب و دندان تو را پیش لعل لب تو از بن دندان آید هر که در حال شد از زلف پریشانت دمی حال او چون سر زلف تو پریشان آید وانکه بر طرهی زیر و زبرت دست گشاد از پس و پیش برو ناوک مژگان آید چون سر زلف تو از مشک شود چوگان ساز همچو گویی سر مردانش به چوگان آید سر مردان جهان در سر چوگان تو شد مرد کو در ره عشقت که به میدان آید در ره عشق تو سرگشته بماندیم و هنوز نیست امید که این راه به پایان آید ماند عطار کنون چشم به ره گوش به در تا ز نزدیک تو ای ماه چه فرمان آید