عطار (غزلیات)/آنها که در هوای تو جانها بدادهاند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (آنها که در هوای تو جانها بدادهاند) از عطار |
' |
آنها که در هوای تو جانها بدادهاند از بینشانی تو نشانها بدادهاند من در میانه هیچ کسم وز زبان من این شرحها که میرود آنها بدادهاند آن عاشقان که راست چو پروانهی ضعیف از شوق شمع روی تو جانها بدادهاند با من بگفتهاند که فانی شو از وجود کاندر فنای نفس روانها بدادهاند عطار را که عین عیان شد کمال عشق اندر حضور عقل عیانها بدادهاند