عطار (غزلیات)/عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد) از عطار |
' |
عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد فریاد ز کفار به یک بار برآمد در صومعهها نیم شبان ذکر تو میرفت وز لات و عزی نعرهی اقرار برآمد گفتم که کنم توبه در عشق ببندم تا چشم زدم عشق ز دیوار برآمد یک لحظه نقاب از رخ زیبات براندند صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم صد نالهی زار از دل هر تار برآمد آراسته حسن تو به بازار فروشد در حال هیاهوی ز بازار برآمد عیسی به مناجات به تسبیح خجل گشت ترسا ز چلیپا و ز زنار برآمد یوسف ز می وصل تو در چاه فروشد منصور ز شوقت به سر دار برآمد ای جان جهان هر که درین ره قدمی زد کار دو جهانیش چو عطار برآمد