عطار (غزلیات)/در راه تو هر که راهبر شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (در راه تو هر که راهبر شد) از عطار |
' |
در راه تو هر که راهبر شد هر لحظه به طبع خاک تر شد هر خاک که ذرهی قدم گشت در عالم عشق تاج سر شد تا تو نشوی چو ذره ناچیز نتوانی ازین قفس به در شد هر کو به وجود ذره آمد فارغ ز وجود خیر و شر شد در هستی خود چو ذره گم گشت ذاتی که ز عشق معتبر شد ذره ز که پرسد و چه پرسد زیرا که ز خویش بیخبر شد خورشید ز خویش ذرهای دید وآنگه به دهان شیر در شد گر ذرهی راه نیست خورشید پیوسته چرا چنین به سر شد چون ذره کسی که پیشتر رفت سرگشتهی راه بیشتر شد در عشق چو ذره شو که عشقش بر آهن و سنگ کارگر شد بنمود نخست پردهی زلف در پرده نشست و پرده در شد درداد ندا که همچو ذره فانی صفتی که در سفر شد موی سر زلف ماش جاوید همراهی کرد و راهبر شد عطار چو ذره تا فنا گشت در دیدهی خویش مختصر شد