عطار (غزلیات)/پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد) از عطار |
' |
پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد خرقه آتش زد و در حلقهی دین بر سر جمع خرقهی سوخته در حلقهی زنار نهاد در بن دیر مغان در بر مشتی اوباش سر فرو برد و سر اندر پی این کار نهاد درد خمار بنوشید و دل از دست بداد میخوران نعرهزنان روی به بازار نهاد گفتم ای پیر چه بود این که تو کردی آخر گفت کین داغ مرا بر دل و جان یار نهاد من چه کردم چو چنین خواست چنین باید بود گلم آن است که او در ره من خار نهاد باز گفتم که اناالحق زدهای سر در باز گفت آری زدهام روی سوی دار نهاد دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت از پی پیر قدم در پی عطار نهاد