عطار (غزلیات)/گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد) از عطار |
' |
گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد زنگی بچهی خال تو بر جایگه افتاد در آرزوی زلف چو زنجیر تو عقلم دیوانگی آورد و به یک ره ز ره افتاد چون باد بسی داشت سر زلف تو در سر از فرق همه تختنشینان کله افتاد سرسبزی گلگون رخت را که بدیدم چون طرهی شبرنگ تو روزم سیه افتاد که کرد ز عشق رخ تو توبه زمانی کز شومی آن توبه نه در صد گنه افتاد حقا که اگر تا که جهان بود به خوبیت بر جملهی خوبان جهان پادشه افتاد تا پادشاه جملهی خوبان شدهای تو بس آتش سوزان که ز تو در سپه افتاد چون بوسه ستانم ز لبت چون مترصد با تیر و کمان چشم تو در پیشگه افتاد از عمد سر چاه زنخدان بنپوشید تا یوسف گم گشته درآمد به چه افتاد شهباز دلم زان چه سیمین نرهد زانک در خانهی مات است که این بار شه افتاد جانا دل عطار که دور از تو فتادست هرگز که بداند که چگونه تبه افتاد