عطار (غزلیات)/درد دل من از حد و اندازه درگذشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (درد دل من از حد و اندازه درگذشت) از عطار |
' |
درد دل من از حد و اندازه درگذشت از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت کارم ز جور حادثه از دست درگذشت بر روی من چو بر جگر من نماند آب بس سیلهای خون که ز خون جگر گذشت هر شب ز جور چرخ بلایی دگر رسید هر دم ز روز عمر به دردی دگر گذشت خواب و خورم نماند و گر قصه گویمت زان غصهها که بر من بی خواب و خور گذشت اشکم به قعر سینهی ماهی فرو رسید آهم از روی آینهی ماه درگذشت در بر گرفت جان مرا تیر غم چنانک پیکان به جان رسید وز جان تا به بر گذشت بر جان من که رنج و بلایی ندیده بود چندین بلا و رنج ز دردم بدر گذشت بر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد زان شام آفتاب من اندر سحر گذشت عطار چون که سایهی عزت بر او نماند چون سایهای ز خواری خود در به در گذشت