عطار (غزلیات)/چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است) از عطار |
' |
چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است نرگس دستان گرش دست دل از حیله برد هرچه کند چشم او ور ببرد جان خوش است زلف پریشانش را حلقه به گوشم از آنک بر رخ چون ماه او زلف پریشان خوش است خندهی شیرین او گریهی من تلخ کرد گریهی خونین من زان لب خندان خوش است پستهی شیرین او شور دل عاشقانش شور دل عاشقانش زین شکرستان خوش است چون سخنش را گذر بر لب شیرین اوست آن سخن تلخ او همچو شکر زان خوش است عقل لبش را مرید از بن دندان شده است نیست درین هیچ شک کان لب و دندان خوش است سبزهی خطش دمید بر لب آب حیات با خط سرسبز او چشمهی حیوان خوش است بحر صفت شد به نطق خاطر عطار ازو در صفت حسن او بحر درافشان خوش است