وحشی بافقی (غزلیات)/بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | وحشی بافقی (غزلیات) (بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش) از وحشی بافقی |
' |
بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش عذر عتاب گفتن و وعدهی وصل دادنش بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا طرز خرام کردن و پا به زمین نهادنش جذب محبتش کشد، هست بهانهای و بس اینهمه تند گشتن و در پی من فتادنش وحشی اگر چنین بود وضع زمانه بعد ازین وای بر آن که باید از مادر دهر زادنش