دیوان شمس/کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۳۷ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را)
از مولوی
'


کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا دست خود بر سر رنجور بنه که چونی از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدست گستران بر سر او سایه احسان و رضا این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدست لیک زان لطف بجز عفو و کرم نیست سزا آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا تا تو برداشته‌ای دل ز من و مسکن من بند بشکست و درآمد سوی من سیل بلا تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی سپه رنج گریزند و نمایند قفا به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات از همان جا که رسد درد همان جاست دوا همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان جوی ما خشک شده‌ست آب از این سو بگشا جز از این چند سخن در دل رنجور بماند تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا