جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/میشد اندر حشم حشمت و جاه
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (میشد اندر حشم حشمت و جاه) از جامی |
' |
میشد اندر حشم حشمت و جاه پادشاوار وزیری بر راه گرد او حلقه، مرصع کمران موکبش ناظم عالی گهران دیدن حشمت او باده اثر چشم نظارگیان مست نظر هر که آن دولت و شوکت نگریست بانگ برداشت که: «این کیست؟ این کیست؟» بود چابکزنی آنجا حاضر گفت: «تا چند که این کیست؟» آخر؟ راندهای از حرم قرب خدای کرده در کوکبهی دوران جای خورده از شعبدهی دهر فریب مبتلا گشته به این زینت و زیب زیر این دایرهی پر خم و پیچ ماندهای از همه محروم به هیچ آمد آن زمزمه در گوش وزیر داشت در سینه دلی پندپذیر بر هدف کارگر آمد تیرش صید شد کوهسپر نخجیرش همه اسباب وزارت بگذاشت به حرم راه زیارت برداشت بود تا بود در آن پاک حریم همچو پاکان به دل پاک مقیم ای خوش آن جذبه که ناگاه رسد ذوق آن بر دل آگاه رسد صاحب جذبه ز خود بازرهد وز بد و نیک خرد باز رهد جای در کعبهی امید کند روی در قبلهی جاوید کند