حافظ (غزلیات)/پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۵:۲۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد) از حافظ |
' |
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با دردکشان هر که درافتاد برافتاد گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد