حافظ (غزلیات)/خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۵:۲۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست) از حافظ |
' |
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشایِ تو بست گشادِ کارِ من اندر کرشمههایِ تو بست مرا و سرو چمن را به خاکِ راه نشاند زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبایِ تو بست ز کار ما و دل، غنچه صد گره بگشود نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بندِ تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن که عهد با سرِ زلف گره گشای تو بست تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال! خطا نگر، که دل، امید در وفایِ تو بست ز دست جور تو گفتم: «ز شهر خواهم رفت» به خنده گفت که: «حافظ برو! که پای تو بست؟!»