اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (هر چند به کوی او دیرست که پی بردم) از اوحدی مراغهای |
' |
هر چند به کوی او دیرست که پی بردم | بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم | |
تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم | صد بار سر خود را از رشد به غی بردم | |
گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا | دست از دو جهان شستم، تا دست به میبردم | |
مجنون ز رخ لیلی از مرگ نیندیشد | از خویش به مردم من، پس رخت بحی بردم | |
با شاه به شهریور تقریر توان کردن | این زحمت دم سردی کز بهمن و دی بردم | |
زین سایه توان گشتن همسایهی نور او | زیرا که به خورشیدش من راه به فی بردم | |
خدمت چو نکو کردم، از خدمت آن سلطان | هم جام به جم دادم، هم تاج زکی بردم | |
دل در پی «لا» و «هو» گم گشت، دل خود را | از«لا» چو طلب کردم، «هو» گفت که، هی بردم! | |
گر محتسب شهرم تعزیر کند، شاید | اکنون که به باغستان چنگ و دف و نی بردم | |
بهرام و زحل بگذار، از جدی و حمل بگذر | کامشب علم قطبی بر بام جدی بردم | |
آن بار چو اصفاهان از اوحدی آسودم | کان بار ز اصفاهان تا خانهی جی بردم |