مثنوی معنوی/هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر رضی الله عنه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر رضی الله عنه) از مولوی |
' |
ماه روزه گشت در عهد عمر | بر سر کوهی دویدند آن نفر | |
تا هلال روزه را گیرند فال | آن یکی گفت ای عمر اینک هلال | |
چون عمر بر آسمان مه را ندید | گفت کین مه از خیال تو دمید | |
ورنه من بیناترم افلاک را | چون نمیبینم هلال پاک را | |
گفت تر کن دست و بر ابرو بمال | آنگهان تو در نگر سوی هلال | |
چونک او تر کرد ابرو مه ندید | گفت ای شه نیست مه شد ناپدید | |
گفت آری موی ابرو شد کمان | سوی تو افکند تیری از گمان | |
چون یکی مو کژ شد او را راه زد | تا به دعوی لاف دید ماه زد | |
موی کژ چون پردهی گردون بود | چون همه اجزات کژ شد چون بود | |
راست کن اجزات را از راستان | سر مکش ای راسترو ز آن آستان | |
هم ترازو را ترازو راست کرد | هم ترازو را ترازو کاست کرد | |
هر که با ناراستان همسنگ شد | در کمی افتاد و عقلش دنگ شد | |
رو اشداء علیالکفار باش | خاک بر دلداری اغیار پاش | |
بر سر اغیار چون شمشیر باش | هین مکن روباهبازی شیر باش | |
تا ز غیرت از تو یاران نگسلدند | زانک آن خاران عدو این گلند | |
آتش اندر زن به گرگان چون سپند | زانک آن گرگان عدو یوسفند | |
جان بابا گویدت ابلیس هین | تا بدم بفریبدت دیو لعین | |
این چنین تلبیس با بابات کرد | آدمی را این سیهدل مات کرد | |
بر سر شطرنج چستست این غراب | تو مبین بازی به چشم نیمخواب | |
زانک فرزینبندها داند بسی | که بگیرد در گلویت چون خسی | |
در گلو ماند خس او سالها | چیست آن خس مهر جاه و مالها | |
مال خس باشد چو هست ای بیثبات | در گلویت مانع آب حیات | |
گر برد مالت عدوی پر فنی | رهزنی را برده باشد رهزنی |