مثنوی معنوی/ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند) از مولوی |
' |
دست بگشاد و کنارانش گرفت | همچو عشق اندر دل و جانش گرفت | |
دست و پیشانیاش بوسیدن گرفت | وز مقام و راه پرسیدن گرفت | |
پرس پرسان میکشیدش تا بهصدر | گفت گنجی یافتم آخر بهصبر | |
گفت ای نور حق و دفع حرج | معنی الصبر مفتاح الفرج[۱] | |
ای لقای تو جواب هر سوال | مشکل از تو حل شود بیقیلوقال | |
ترجمانی هرچه ما را در دلاست | دستگیری هر که پایش در گلاست | |
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی | إن تغب جاء القضا ضاق الفضا[۲] | |
أنت مولی القوم من لا یشتهی | قد ردی کلا لن لم ینته | |
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم | دست او بگرفت و برد اندر حرم |
پانویس