دیوان شمس/ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی) از مولوی |
' |
ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی | در روزن جان تابی چون ماه ز بالایی | |
زان ماه پرافزایش آن فارغ از آرایش | این فرش زمینی را چون عرش بیارایی | |
بس عاقل پابسته کز خویش شود رسته | بس جان که ز سر گیرد قانون شکرخایی | |
زین منزل شش گوشه بیمرکب و بیتوشه | بس قافله ره یابد در عالم بیجایی | |
روشن کن جان من تا گوید جان با تن | کامروز مرا بنگر ای خواجه فردایی | |
تو آبی و من جویم جز وصل تو کی جویم | رونق نبود جو را چون آب بنگشایی | |
ای شاد تو از پیشی یعنی ز همه بیشی | والله که چو با خویشی از خویش نیاسایی | |
در جستن دل بودم بر راه خودش دیدم | افتاده در این سودا چون مردم صفرایی | |
شمس الحق تبریزی پالود مرا هجرت | جز عشق نبینی گر صد بار بپالایی |