دیوان شمس/نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد) از مولوی |
' |
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد | نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد | |
تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی | تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد | |
نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم | ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد | |
بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب | دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد | |
در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من | چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد | |
دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان | بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد | |
بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین | حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد | |
فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم | بپرس از شاه کشمیرم کسی را کشنا باشد | |
خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست | بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد | |
خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد | سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد | |
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی | هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد | |
قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه | درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد | |
مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم | مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد | |
که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسی | قبای مه شکافیدن ز نور مصطفی باشد | |
برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد | به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد | |
زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران | ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد | |
خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر | بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد |