دیوان شمس/سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود) از مولوی |
' |
سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود | آب حیات از عشق تو در جوی جویان میرود | |
عالم پر از حمد و ثنا از طوطیان آشنا | مرغ دلم بر میپرد چون ذکر مرغان میرود | |
بر ذکر ایشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم | جان چون نخندد چون ز تن در لطف جانان میرود | |
هر مرغ جان چون فاخته در عشق طوقی ساخته | چون من قفص پرداخته سوی سلیمان میرود | |
از جان هر سبحانیی هر دم یکی روحانیی | مست و خراب و فانیی تا عرش سبحان میرود | |
جان چیست خم خسروان در وی شراب آسمان | زین رو سخن چون بیخودان هر دم پریشان میرود | |
در خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگر | در گفتنم ذوقی دگر باقی بر این سان میرود | |
میدان خوش است ای ماه رو با گیر و دار ما و تو | ای هر که لنگست اسب او لنگان ز میدان میرود | |
مه از پی چوگان تو خود را چو گویی ساخته | خورشید هم جان باخته چون گوی غلطان میرود | |
این دو بسی بشتافته پیش تو ره نایافته | در نور تو دربافته بیرون ایوان میرود | |
چون نور بیرون این بود پس او که دولت بین بود | یا رب چه باتمکین بود یا رب چه رخشان میرود |