دیوان شمس/دلارام نهان گشته ز غوغا
نسخهٔ تاریخ ۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۳۳ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | دیوان شمس (غزلیات) (دلارام نهان گشته ز غوغا) از مولوی |
' |
دلارام نهان گشته ز غوغا | همه رفتند و خلوت شد برون آ | |
برآور بنده را از غرقه خون | فرح ده روی زردم را ز صفرا | |
کنار خویش دریا کردم از اشک | تماشا چون نیایی سوی دریا | |
چو تو در آینه دیدی رخ خود | از آن خوشتر کجا باشد تماشا | |
غلط کردم در آیینه نگنجی | ز نورت میشود لا کل اشیاء | |
رهید آن آینه از رنج صیقل | ز رویت میشود پاک و مصفا | |
تو پنهانی چو عقل و جمله از تست | خرابیها عمارتها به هر جا | |
هر آنک پهلوی تو خانه گیرد | به پیشش پست شد بام ثریا | |
چه باشد حال تن کز جان جدا شد | چه عذر آورد کسی کز تست عذرا | |
چه یاری یابد از یاران همدل | کسی کز جان شیرین گشت تنها | |
به از صبحی تو خلقان را به هر روز | به از خوابی ضعیفان را به شبها | |
تو را در جان بدیدم بازرستم | چو گمراهان نگویم زیر و بالا | |
چو در عالم زدی تو آتش عشق | جهان گشتست همچون دیگ حلوا | |
همه حسن از تو باید ماه و خورشید | همه مغز از تو باید جدی و جوزا | |
بدان شد شب شفا و راحت خلق | که سودای توش بخشید سودا | |
چو پروانهست خلق و روز چون شمع | که از زیب خودش کردی تو زیبا | |
هر آن پروانه که شمع تو را دید | شبش خوشتر ز روز آمد به سیما | |
همیپرد به گرد شمع حسنت | به روز و شب ندارد هیچ پروا | |
نمییارم بیان کردن از این بیش | بگفتم این قدر باقی تو فرما | |
بگو باقی تو شمس الدین تبریز | که به گوید حدیث قاف عنقا |