نظامی (لیلی و مجنون)/چون دید پدر که دردمند است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (لیلی و مجنون) (چون دید پدر که دردمند است) از نظامی |
' |
چون دید پدر که دردمند است | در عالم عشق شهر بند است | |
برداشت ازو امید بهبود | کان رشته تب پر از گره بود | |
گفت ای جگر و جگرخور من | هم غل من و هم افسر من | |
نومیدی تو سماع کردم | خود را و ترا وداع کردم | |
افتاد پدر ز کار بگری | بگری به سزا و زار بگری | |
در گردنم آر دست و برخیز | آبی ز سرشک بر رخم ریز | |
تا غسل سفر کنم بدان آب | در مهد سفر خوشم برد خواب | |
این بازپسین دم رحیل است | در دیده به جای سرمه میل است | |
در بر گیرم نه جای ناز است | تا توشه کنم که ره دراز است | |
زین عالم رخت بر نهادم | در عالم دیگر اوفتادم | |
هم دور نیم ز عالم تو | میمیرم و میخورم غم تو | |
با اینکه چو دیده نازنینی | بدرود که دیگرم نبینی | |
بدرود که رخت راه بستم | در کشتی رفتگان نشستم | |
بدرود که بار بر نهادم | در قبض قیامت اوفتادم | |
بدرود که خویشی از میان رفت | ما دیر شدیم و کاروان رفت | |
بدرود که عزم کوچ کردم | رفتم نه چنان که باز گردم | |
چون از سر این درود بگذشت | بدرودش کرد و باز پس گشت | |
آمد به سرای خویش رنجور | نزدیک بدانکه جان شود دور | |
روزی دو ز روی ناتوانی | میکرد به غصه زندگانی | |
ناگه اجل از کمین برون تاخت | ناساخته کار کار او ساخت | |
مرغ فلکی برون شد از دام | در مقعد صدق یافت آرام | |
عرشی به طناب عرش زد دست | خاکی به نشیب خاک پیوست | |
آسوده کسیست کو در این دیر | ناسوده بود چو ماه در سیر | |
در خانه غم بقا نگیرد | چون برق بزاید و بمیرد | |
در منزل عالم سپنجی | آسوده مباش تا نرنجی | |
آنکس که در این دهش مقامست | آسوده دلی بر او حرامست | |
آن مرد کزین حصار جان برد | آن مرد در این نه این در آن مرد | |
دیویست جهان فرشته صورت | در بند هلاک تو ضرورت | |
در کاسش نیست جز جگر چیز | وز پهلوی تست آن جگر نیز | |
سرو تو در این چمن دریغ است | کابش نمک و گیاش تیغ است | |
تا چند غم زمانه خوردن | تازیدن و تازیانه خوردن | |
عالم خوش خور که عالم اینست | تو در غم عالمی غم اینست | |
آن مار بود نه مرد چالاک | کو گنج رها کند خورد خاک | |
خوشخور که گل جهانفروزی | چون مار مباش خاک روزی | |
عمر است غرض به عمر در پیچ | چون عمر نماند گو ممان هیچ | |
سیم ارچه صلاح خوب و زشتی است | لنگر شکن هزار کشتی است | |
چون چه مستان مدار در چنگ | بستان و بده چو آسیا سنگ | |
چون بستانی بیایدت داد | کز داد و ستد جهان شد آباد | |
چون بارت نیست باج نبود | بر ویرانی خراج نبود | |
زانان که جنیبه با تو راندند | بنگر به جریده تا که ماندند | |
رفتند کیان و دین پرستان | ماندند جهان به زیر دستان | |
این قوم کیان و آن کیانند | بر جای کیان نگر کیانند | |
هم پایه آن سران نگردی | الا به طریق نیک مردی | |
نیکی کن و از بدی بیندیش | نیک آید نیک را فرا پیش | |
بد با تو نکرد هر که بد کرد | کان بد به یقین به جای خود کرد | |
نیکی بکن و به چه در انداز | کز چه به تو روی برکند باز | |
هر نیک و بدی که در نوائیست | در گنبد عالمش صدائیست | |
با کوه کسی که راز گوید | کوه آنچه شنید باز گوید |