نظامی (لیلی و مجنون)/مجنون چو شنید پند خویشان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (لیلی و مجنون) (مجنون چو شنید پند خویشان) از نظامی |
' |
مجنون چو شنید پند خویشان | از تلخی پند شد پریشان | |
زد دست و درید پیرهن را | کاین مرده چه میکند کفن را | |
آن کز دو جهان برون زند تخت | در پیرهنی کجا کشد رخت | |
چون وامق از آرزوی عذرا | گه کوه گرفت و گاه صحرا | |
ترکانه ز خانه رخت بربست | در کوچگه رحیل بنشست | |
دراعه درید و درع میدوخت | زنجیر برید و بند میسوخت | |
میگشت ز دور چون غریبان | دامن بدریده تا گریبان | |
بر کشتن خویش گشته والی | لاحول ازو به هر حوالی | |
دیوانه صفت شده به هر کوی | لیلی لیلی زنان به هر سوی | |
احرام دریده سر گشاده | در کوی ملامت او فتاده | |
با نیک و بدی که بود در ساخت | نیک از بد و بد ز نیک نشناخت | |
میخواند نشید مهربانی | بر شوق ستاره یمانی | |
هر بیت که آمد از زبانش | بر یاد گرفت این و آتش | |
حیران شده هر کسی در آن پی | میدید و همی گریست بر وی | |
او فارغ از آنکه مردمی هست | یا بر حرفش کسی نهد دست | |
حرف از ورق جهان سترده | میبود نه زنده و نه مرده | |
بر سنگ فتاده خوار چون گل | سنگ دگرش فتاده بر دل | |
صافی تن او چو درد گشته | در زیر دو سنگ خرد گشته | |
چون شمع جگر گداز مانده | یا مرغ ز جفت باز مانده | |
در دل همه داغ دردناکی | بر چهره غبارهای خاکی | |
چون مانده شد از عذاب و اندوه | سجاده برون فکند از انبوه | |
بنشست و به هایهای بگریست | کاوخ چکنم دوای من چیست | |
آواره ز خان و مان چنانم | کز کوی به خانه ره ندانم | |
نه بر در دیر خود پناهی | نه بر سر کوی دوست راهی | |
قرابه نام و شیشه ننگ | افتاد و شکست بر سر سنگ | |
شد طبل بشارتم دریده | من طبل رحیل برکشیده | |
ترکی که شکار لنگ اویم | آماجگه خدنگ اویم | |
یاری که ز جان مطیعم او را | در دادن جان شفیعم او را | |
گر مستم خواند یار مستم | ور شیفته گفت نیز هستم | |
چون شیفتگی و مستیم هست | در شیفته دل مجوی و در مست | |
آشفته چنان نیم به تقدیر | کاسوده شوم به هیچ زنجیر | |
ویران نه چنان شد است کارم | کابادی خویش چشم دارم | |
ای کاش که بر من اوفتادی | خاکی که مرا به باد دادی | |
یا صاعقهای درآمدی سخت | هم خانه بسوختی و هم رخت | |
کس نیست که آتشی در آرد | دود از من و جان من برآرد | |
اندازد در دم نهنگم | تا باز رهد جهان ز ننگم | |
از ناخلفی که در زمانم | دیوانه خلق و دیو خانم | |
خویشان مرا ز خوی من خار | یاران مرا ز نام من عار | |
خونریز من خراب خسته | هست از دیت و قصاص رسته | |
ای هم نفسان مجلس ورود | بدرود شوید جمله بدرود | |
کان شیشه می که بود در دست | افتاده شد آبگینه بشکست | |
گر در رهم آبگینه شد خورد | سیل آمد و آبگینه را برد | |
تا هر که به من رسید رایش | نازارد از آبگینه پایش | |
ای بیخبران ز درد و آهم | خیزید و رها کنید راهم | |
من گم شدهام مرا مجوئید | با گم شدگان سخن مگوئید | |
تا کی ستم و جفا کنیدم | با محنت خود رها کنیدم | |
بیرون مکنید از این دیارم | من خود به گریختن سوارم | |
از پای فتادهام چه تدبیر | ای دوست بیا و دست من گیر | |
این خسته که دل سپرده تست | زنده به توبه که مرده تست | |
بنواز به لطف یک سلامم | جان تازه نما به یک پیامم | |
دیوانه منم به رای و تدبیر | در گردن تو چراست زنجیر | |
در گردن خود رسن میفکن | من به باشم رسن به گردن | |
زلف تو درید هر چه دل دوخت | این پردهدری ورا که آموخت | |
دل بردن زلف تو نه زور است | او هندو و روزگار کور است | |
کاری بکن ای نشان کارم | زین چه که فرو شدم برآرم | |
یا دست بگیر از این فسوسم | یا پای بدار تا ببوسم | |
بی کار نمیتوان نشستن | در کنج خطاست دست بستن | |
بیرحمتم این چنین چه ماندی | (ارحم ترحم) مگر نخواندی | |
آسوده که رنج بر ندارد | از رنجوران خبر ندارد | |
سیری که به گرسنه نهد خوان | خردک شکند به کاسه در نان | |
آن راست خبر از آتش گرم | کو دست درو زند بیآزرم | |
ای هم من و هم تو آدمیزاد | من خار خسک تو شاخ شمشاد | |
زرنیخ چو زر کجا عزیز است | زان یک من ازین به یک پشیز است | |
ای راحت جان من کجائی | در بردن جان من چرائی | |
جرم دل عذر خواه من چیست | جز دوستیت گناه من چیست | |
یکشب ز هزار شب مرا باش | یک رای صواب گو خطا باش | |
گردن مکش از رضای اینکار | در گردن من خطای اینکار | |
این کم زده را که نام کم نیست | آزرم تو هست هیچ غم نیست | |
صفرای تو گر مشام سوز است | لطفت ز پی کدام روز است | |
گر خشم تو آتشی زند تیز | آبی ز سرشک من بر او ریز | |
ای ماه نوم ستاره تو | من شیفته نظاره تو | |
به گر به توام نمینوازند | کاشفته و ماه نو نسازند | |
از سایه نشان تو نه پرسم | کز سایه خویشتن میبترسم | |
من کار ترا به سایه دیده | تو سایه ز کار من بریده | |
بردی دل و جانم این چه شور است | این بازی نیست دست زور است | |
از حاصل تو که نام دارم | بیحاصلی تمام دارم | |
بر وصل تو گرچه نیست دستم | غم نیست چو بر امید هستم | |
گر بیند طفل تشنه در خواب | کورا به سبوی زر دهند آب | |
لیکن چو ز خواب خوش براید | انگشت ز تشنگی بخاید | |
پایم چو دولام خمپذیر است | دستم چو دو یا شکنج گیر است | |
نام تو مرا چو نام دارد | کو نیز دویا دولام دارد | |
عشق تو ز دل نهادنی نیست | وین راز به کس گشادنی نیست | |
با شیر به تن فرو شد این راز | با جان به در آید از تنم باز | |
این گفت و فتاد بر سر خاک | نظارگیان شدند غمناک | |
گشتند به لطف چاره سازش | بردند به سوی خانه بازش | |
عشقی که نه عشق جاودانیست | بازیچه شهوت جوانیست | |
عشق آن باشد که کم نگردد | تا باشد از این قدم نگردد | |
آن عشق نه سرسری خیالست | کورا ابد الابد زوالست | |
مجنون که بلند نام عشقست | از معرفت تمام عشقست | |
تا زنده به عشق بارکش بود | چون گل به نسیم عشق خوش بود | |
واکنون که گلش رحیل یابست | این قطره که ماند ازو گلابست | |
من نیز بدان گلاب خوشبوی | خوش میکنم آب خود درین جوی |